87/10/12
7:12 ع
مکاتب مختلف توسعه
اندیشمندان مختلف, متناسب با ذهنیتها, شرایط و بافت اجتماعی جامعه خود (یا جوامع موردمطالعه), مکاتب مختلفی را ابداع نموده و آن را به دیگران پیشنهاد کردهاند. از جمله دیدگاههای نظری در حوزه توسعه میتوان به این مکاتب اشاره کرد [19]:
الف. مکتب تکاملی توسعه
این مکتب یکی از رایجترین دیدگاههای حاکم بر علوم اجتماعی در طی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است. پایهگذاران این طرز تفکر, بیشتر تحت تاثیر کشفیات و موفقیتهایی قرار داشتند که در پزشکی و علوم طبیعی بدست آمده بود. برای متفکران اجتماعی و فلاسفه, مفهوم تکامل (همچنان که در علوم طبیعی بکار بردهمیشد) میتوانست همچون کلیدی برای پاسخگویی به سوالات جامعه نیز بکار رود. چوداک مینویسد: ”آنان دنیا را چنان توصیف مینمودند که گویی به سوی موفقیت و وفور کالاها, عقلایی شدن, منتهای عدالت و حتی خوشبختی کامل, تکامل مییابد“.
هاریس نیز در اینباره میگوید: ”این بحثها عموماً دارای این ایده اساسی است که جامعه بهمثابه سیستم زندهای فرض شده که در طول زمان به سوی پیچیدگی و سازمانیافتگی در حرکت است و به تدریج, سلسلهمراتب آن افزایش مییابد تا درنهایت حالتی یابد که دیگر آن سازمان تغییر پیدا نمیکند. به عبارت دیگر, سازمان ثبات پیدا کرده و خودگرایی بوجود میآید“.
یکی از صاحبنظران مکتب تکامل اجتماعی به نام هربرت اسپنسر (همچون نظریهپرداز دیگری به نام دورکیم), قانون اعظم تکامل (فرآیند تکامل اجتماعی) را حرکت از ”سادگی“ به سمت ”پیچیدگی“, یا از ”وحدت“ به ”کثرت“ میداند. به نظر او جامعه انسانی با گذشت زمان ”از توحش به تمدن و طی مراحل خاصی به وضعیت کنونی رسیده است و بهطورکلی جوامع انسانی دارای روحیه ستیزهجویی و جنگطلبی هستند و تنها از طریق تفوق صنعت, روحیه آرامش بر جامعه حکمرفرما خواهد شد“.
ب. نظریههای نوسازی
نظریهپردازان نوسازی, برطبق یک سنت جامعهشناختی به یک تقسیمبندی دوگانه از جوامع, یعنی ”جوامع سنتی“ درمقابل ”جوامع پیشرفته (مدرن)“ پرداختهاند, به طوری که در یک سو ما با جامعه سنتی (نقطهای که توسعهنیافتگی از آن آغاز میشود) و در سوی دیگر با یک جامعه پیشرفته نوین (نظیر جوامع دموکراتیک غربی) روبرو هستیم.
فرض بر این است که تمام جوامع از یک مرحله شبیه به هم (وضعیت سنتی) آغاز کردهاند و بالاخره دگرگونیهایی را که در غرب اتفاق افتاده است از سر خواهند گذراند و به صورت جوامع پیشرفته نوین (مدرن) درخواهند آمد. این عملِ گذار از طریق اشاعه ویا گسترش نظامهای اجتماعی, اقتصادی و سیاسی از نوع غربی, بوجود میآید. این نظریهپردازان, براساس تجربه غرب, بر سه مساله ”ارزشهای انسانی“, ”سرمایه“ و ”روحیه کارآفرینی“ تاکید ورزیدهاند. از جمله این نظریات به این موارد اشاره میکنیم:
- نظریه رِدفیلد: رِدفیلد, جوامع در حال دگرگونیِ اجتماعی را به دو دسته ”قومی“ و ”شهری“ تقسیم میکند. خصوصیات جامعه قومی اینست که جامعهای کوچک, منزوی, بدون سواد متجانس و با احساس قومی همراه با انسجام گروهی است و رفتارها, سنتی, خودبهخودی و غیرانتقادی و شخصی هستند. گروه خانوادگی, واحد عمل است و معنویت بر مادیت غلبه دارد (اقتصاد از نوع منزلتی است). رِدفیلد جامعه شهری را اجتماعی مجزا تعریف نمیکرد بلکه آن را قطب مقابل جامعه قومی (در انتهای یک طیف) مشخص میکرد. وی معتقد بود که جامعه قومی, در طی یک فرآیند و جریان عمومی, از طریق ادغام در ساختهای بزرگتری از نوع شهر, تغییر یافته و دگرگون میشود. رِدفیلد ”شهر“ را منبع عمده دگرگونیها دانسته و در مطالعاتش نشان میدهد که افزایش تاثیرات زندگی شهری, سبب ازهمپاشیدگی شیوه مرسوم و سنتیِ زندگی (به تعبیر او ”نابسامانی فرهنگی“) گردیده و الگوهای رفتاری فردگرایانه و مادی بیشتر شده است.
- نظریه اِسملسِر: نظریه نیل اِسملسِر براساس تفکیک کارکردی عناصر سازنده جامعه استوار است. به نظر وی, در یک جامعه پیشرفته, تفکیک کارکردی عناصر ساختی به طور کامل صورت گرفته است, ولی جامعه توسعهنیافته, فاقد چنین تفکیکی است. درواقع تغییر, روی تفکیک متمرکز شده و فرآیندی است که در آن واحدهای اجتماعی مستقل و تخصصیشده به جای واحدهای قبلی استقرار مییابند. اِسملسِر معتقد است که وضعیت تخصصیشدن, در زمینههای مختلفی همچون اقتصاد, خانواده, نظام سیاسی و نهادهای مذهبی به وجود میآید. به اعتقاد او, توسعه (و توسعه اقتصادی) ناشی از این چهار تغییر است: بکارگیری دانش علمی به جای ابزار و روشهای سنتی (فناوری), افزایش تولید محصولات کشاورزی با هدف تجارت به جای صرف معیشت (کشاورزی), جایگزینی ماشین و کارگران به جای بازوی انسان و حیوان (صنعت), و حرکت به سمت شهرنشینی به جای روستانشینی (بومشناسی).
- نظریه روستو: روستو, به جای تقسیمبندی دوگانه جوامع, و برمبنای بررسی تجربه صنعتیشدن انگلستان, بر ”زنجیرهای از مراحل توسعه“ تاکید میورزد که باعث گذار از مرحله جامعه سنتی به جامعه صنعتی میشود. این پنج مرحله عبارتند از: (1) جامعه سنتی, (2) شرایط قبل از خیز اقتصادی, (3) مرحله خیز اقتصادی, (4) مرحله بلوغ, و (5) مرحله مصرف تودهوار. او تصریح میدارد که رشد اقتصادی پایدار نیازمند ”انباشت سرمایه“ و وجود ”روحیه کارآفرینی“ در جامعه است.
ج. دیدگاه مارکسیستی از توسعه
برای مارکسیستها, نقش بورژوازی در مرحله گذار از فئودالیسم به سرمایهداری (در کشورهای جهان سوم) موضوع اصلی به شمار میرود. مترادف با مفاهیم ”سنتی“ و ”مدرن“, مارکسیستها دو مقوله ”فئودالی“ و ”سرمایهداری“ را بکار میبرند و از این بحث میکنند که آیا میتوان از برخی از این مراحل گذشت و یا آنها را ترکیب کرد و یا اینکه میبایست نوعی توالی خطی ثابت از توسعه را دنبال کرد. آنها کشورهای جهان سوم را به فئودالی, سرمایهداری ویا حتی نیمهفئودالی و نیمهسرمایهداری طبقهبندی کردهاند.
طبق این نظریه, کشورهای درحال توسعه از دو بخش کاملاً مجزا تشکیل شدهاند: اول بخش سرمایهداری که پذیرای دگرگونی شده و با سمتگیری به سوی بازار به دنبال کسب حداکثر سود است. دوم بخش سنتی کشاورزی که ایستا بوده و کمتر مازادی برای بازار داشته و علاقه کمتری به کسب حداکثر سود دارد. بیکاری پنهان در سراسر بخش کشاورزی اشاعه دارد و بازده, به علت ناچیزبودن انباشت سرمایه فقط از زمین و نیروی کار حاصل میشود. اما در بخش صنعتی, زمین اهمیت چندانی ندارد و رابطه میان کار و سرمایه مطرح است. برخی محققان معتقدند این دو بخش کاملاً از هم مجزا هستند و رابطهای با هم ندارند اما محققان دیگری (همچون فرانک) معتقدند که سلسله سازوکارهایی برای روابط این دو بخش وجود دارد که طی آن, بخش مدرن, بخش سنتی را مورد بهرهکشی قرار داده و سبب توسعهنیافتگی آن میگردد. در واقع یک سری روابط استثمارگرانه زنجیرهای میان پیشرفتهترین بخش و عقبافتادهترین بخش جامعه وجود دارد.
اصلاح شیوه تولید (به عنوان واحد اقتصادی) و ساختارهای طبقاتی جامعه, که در فرآیند گذار از جامعه فئودالی به سمت جامعه سرمایهداری اتفاق میافتد ایده اصلی این نظریه محسوب میشود. [19]
از آنجاییکه تفکر غالب اواسط قرن بیستم در زمینه توسعه (بدلیل ضعف و فقر مفرط جوامع عقبمانده) با اولویتدهی به توسعه اقتصادی عجین گردید و اندیشمندان این دو را در قالب یک نظریه مطرح مینمودند (توسعه = توسعه اقتصادی), دیدگاهها و مکاتب مختلفی ظهور نمود که برای تکمیل این بحث در اینجا بدانها میپردازیم. مکاتب و الگوهای توسعه اقتصادی بعد از جنگ جهانی دوم, را میتوان در 5 شاخه تفکری ذیل دید [5]: